خواجه نگهدار مرا...

ساخت وبلاگ


بنظرتون عجیب نیست؟!
اینکه چجوری آدمها میتونن به چیزی افتخار کنن که با تلاش خودشون بدستش نیاوردن،
مثلا شما همین برتری جویی تو ماه های تولد رو در نظر بگیرید!
طرف یه جوری میگه من یه خرداد ماهی باهوش و مدبرم،
یه اسفند ماهیِ مهربون،
یه ابان ماهیِ مغرور ولی خوش طینت،
یه مرداد ماهی زیرک و شاد،
یه فروردینی خوش اخلاق،
یه بهمن ماهی جذاب و دوست داشتنی!

که هرکی ندونه فکر میکنه #دی_ماهی هستن! :دی

خواجه نگهدار مرا......
ما را در سایت خواجه نگهدار مرا... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ensanam-arezooosto بازدید : 7 تاريخ : شنبه 1 بهمن 1401 ساعت: 13:25

+یه جایی وسط اون همه مغازه های موتور و پمپ و فلان با خودم گفتم ببین اصلا یه دونه خانوم دیگه تو این خیابون میبینی؟! و همون لحظه چشمم به خانومی افتاد که اون سمت خیابون بود. بعد از مدتی هم ناپدید شد و هی خواجه نگهدار مرا......ادامه مطلب
ما را در سایت خواجه نگهدار مرا... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ensanam-arezooosto بازدید : 57 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 21:18

همین جوری که تو مسیر دانشکده به این فکر میکردم که حالا چجوری به استاد بگم، چشمم به استاد افتاد، ناگزیر مسیرم رو بسمتش منحرف کردم و با دلشوره بهش گفتم MFC کار نمیکنه! MFC یه دستگاهی برای کنترل شارش جرم خواجه نگهدار مرا......ادامه مطلب
ما را در سایت خواجه نگهدار مرا... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ensanam-arezooosto بازدید : 90 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 21:18

از خودم ناراضی ام.خیلی زیاد. شاید یک جورهایی از خودم خسته شدم. شاید هم هنوز خسته نشدم اما چیزی که مشخص است این است که دیگر مثل سابق نمیتوانم با خودم حال کنم. چرا؟! خب داستانش مفصل است. یک چیزهایی توی خواجه نگهدار مرا......ادامه مطلب
ما را در سایت خواجه نگهدار مرا... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ensanam-arezooosto بازدید : 75 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 21:18

روی اون نیمکت بغل خیابابون سهرودی، نزدیک کوچه بیشه، نشسته بودم و نمیدونستم باید چیکار کنم! اول با استادم تماس گرفتم!که قاعدتا کاری ازش بر نمیومد و درحالی که اون هم حالش گرفته شد، گفت حالا چاره ی دیگه ای نداریم دیگه، باید صبر کنید!درجوابش تقریبا یه کم غر زدم و استاد صبورم خیلی منطقی قانعم کرد که راهی جز صبر کردن ندارم!بعدش زنگ زدم به ثمین! و ازش خواستم اگه وقت و اینترنت داره، برام یه شرکت پیدا کنه که بتونم چیزی که لازم دارم رو ازش بخرم! و یه جوری که خودم کاملا متوجه غیر منطقی بودن حرفم بودم گفتم "البته شرکت های زیادی این قطعه رو ندارن و اونایی که تو سرچ کردن پیدا میشد رو خودم زنگ زدم و قطعه ی مورد نظرم رو نداشتن!"ثمین در حالی که گیج شده بود پرسید که پس ازش میخوام که چیکار کنه؟!منم صادقانه گفتم که "نمیدونم! فکر نکنم کار خاصی بتونی بکنی!"و ازش خواستم که فراموشش کنه!ولی! ولی چند دقیقه بعد میون اسکرین شات هایی که از سایت شرکت ها برام فرستاده بود، یه شرکت جدید که اسم عجیب غریبی هم داشت پیدا کردم و در کمال ناباوری یه ساعت بعدش قطعه ام تو دستم بود و با خودم میگفتم یادم باشه فردا به استاد بگم کی قطعه رو برام پیدا کرد! خواجه نگهدار مرا......ادامه مطلب
ما را در سایت خواجه نگهدار مرا... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ensanam-arezooosto بازدید : 95 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت: 2:26

روی تخت سرپرستی نشسته بودم.دو تا تلفنِ روی میز مدام زنگ میخورند.خانواده ی بچه ها بودند و بچه ها یکی پس از دیگری پشت تلفن ها جای میگرفتند و با حوصله برای خانواده ها تعریف میکردند که شیمی برگه های امتحان مون رو داد! دینی درس پرسید! حسابان پرسید کدوم فصل رو میخواین میان ترم بدید؟ زنگ زیست کلاس بغلی مون سرود تمرین میکردند!عند تینگز لایک دت!پایان نامه ی آزادفر را ورق میزدم و سعی میکردم به حرف های شان گوش نکنم. یا حداقل بنظر برسد که گوش نمیکنم!یک جایی وسط شلوغی اطاق،دختری که روی صندلی روبروی من منتظر تمام شدن تلفن دوستش نشسته بود با لحن خودمونی بهم گفت "اینا چقدر خونواده هاشون بهشون زنگ میزنن!"داشتیم با هم به بلبل زبانی هایش میخندیدیم که ناگهان انگار گوش های زاپاسش الارم داده باشد، از جا پرید که "نه!!! چی؟؟!!"و به سمت دوستش پرید که داشت به مادرش میگفت فردا بهمون غذا نمیدن و هرچی برام اوردین، واسه دو نفر بیارین!! ستاره ی والیبال مون هم هست!بعدش هم میخوایم بریم باشگاه ستاره (!) مسابقه داره! والیبال! منم برم تشویقش کنم؟!"ستاره ی والیبال شون وقتی زورش به دوستش نرسید، او را پای تلفن رها کرد و به سمت من امد که"دختر خانم اسمت چیه؟!""دختر خانم!؟! بهناز!! اسم تو هم که ستاره (!) است!"با تعجب نگاهم کرد و گفت "اسممو از کجا میدونی؟!""رو پیشونیت نوشته!"تلفن دوستش که تمام شد توی شلوغی اطاق گم شد، بعد م خواجه نگهدار مرا......ادامه مطلب
ما را در سایت خواجه نگهدار مرا... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ensanam-arezooosto بازدید : 76 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت: 2:26

از دیروز هی یادم میاید و هی ابروهایم حالت اویخته میگیرند و درحالی که همزمان به شدت متاثر میشوم و خنده ام هم میگیرد، لبم را میگزم و در حالی که چند تا ضربه ی متوالی با انگشتهایم روی لبم میزنم، چند تا فحش به خودم میدهم!دانشکده خلوت بود و از صبح هیچ موجود زنده ای در طبقه ای که بودم ندیده بودم، در ازمایشگاه پشت کامپیوتر نشسته بودم و سخت مشغول کارهایم بودم و ناگهان بلند شروع کردم به خواندن"چشماشچشماشچشم خواجه نگهدار مرا......ادامه مطلب
ما را در سایت خواجه نگهدار مرا... دنبال می کنید

برچسب : چشماش, نویسنده : ensanam-arezooosto بازدید : 99 تاريخ : دوشنبه 6 شهريور 1396 ساعت: 1:35

نیلوفر پرسید میدونید"کادح"یعنی چی؟بعد خودش گفت "کادح یعنی در حال حرکت،یه حرکتی که جبریه و با اختیار انتخابش نمیکنیم!"وقتی ایه میگه "يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ" یعنی ای انسان تو داری به سمت پروردگارت حرکت میکنی و این به اختیار خودت نیست. خداوند اخر جاده منتظرت نشسته.تو ایه های بعد یه چیز جالبی میگه،میگه بعضیها نامه اعمالشون رو میدن به دست راستشون که اونا خوش بحالشونه،یک عده هم نامه اعمال رو از پشت سر بهشون میدن!بعد نیلوفر دوباره همون قیافه ی پیروزمندانه ی همیشگی روبخودش گرفت و گفت "خب حالا یکی به من بگه نامه اعمال رو چرا از پشت سر میدن به اونا؟؟ خواجه نگهدار مرا......ادامه مطلب
ما را در سایت خواجه نگهدار مرا... دنبال می کنید

برچسب : نیلوفرانه, نویسنده : ensanam-arezooosto بازدید : 75 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 14:01

اولین باری که تصمیم گرفتم در مورد دست برداشتن از قضاوت دیگران بنویسم تو حرم امام رضا بودیم. با ثمین تو صحن حرم رو به قبله نشسته بودیم و منتظر شروع نماز بودیم که ثمین گفت "عکس رو تیشرتش رو دیدی؟!" "کدوم؟!" و ثمین جوونکی رو نشونم داد که از ما گذشته بود و من چیزی جز مدل موهاش و شمای کلی سوسولیش نمیدیدم، گویا رو تی شرتش عکس یکی از مقامات بلند پایه ی کشوری و لشکری بوده! گفتم "چقدر بهش نمیاد" ثمین هم به چادری که سرمون بود اشاره کرد و گفت "مگه از رو ظاهر میشه فهمید؟! ما خودمون چقدر به لباس مون میایم؟؟!" راست میگفت. همونجا تصمیم گرفتم دست از قضاوت ادمها بردارم!   دومین بار وقتی بود که اتفاقی پیج اینست خواجه نگهدار مرا......ادامه مطلب
ما را در سایت خواجه نگهدار مرا... دنبال می کنید

برچسب : قاضیِ,بزرگ, نویسنده : ensanam-arezooosto بازدید : 112 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 14:01

وقتی با عبارت "دیوونه است استادم" شروع میکردم و کارهای عجیب غریب استاد رو براشون میگفتم، درحالی که شگفت زده میشد خیلی جدی میگفت استادت چقدر شبیه خودته!من خنده ام میگرفت و به این فکر میکردم که البته که مثل استادم بودن خیلی جذاب و هیجان انگیزه ولی اخه همین الان که من دارم میگم دیوونه است باید وجه تشابه های ما رو پیدا کنه؟!پارسال که بتازگی با استاد عجیبم اشنا شده بودم، یک روز که پیش ملیحه بودم، و از قضا خیلی سرحال و سر حوصله بودم، وسط بلبل زبونی هایم ، سحرشون در حالی که چشماش رو کمی بیشتر از حد معمول باز کرده بود رو به ملیحه گفت "ببین از بس با دکتر گشته حرف زدنش مثل اون شده!"البته که اون روزها خی خواجه نگهدار مرا......ادامه مطلب
ما را در سایت خواجه نگهدار مرا... دنبال می کنید

برچسب : دیوانه,دیوانه,ببیند,خوشش,اید, نویسنده : ensanam-arezooosto بازدید : 99 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 14:01